مرجع تقلیدم منبرت را رفتی ؟ صحبتت را کردی ؟ حکم خود را گفتی ؟ اندکی گوش بدار نوبت من شده است وقت آن است که از من سخنی آموزی امتحانت کردم که ببینم ز خدا می ترسی راه من از تو جدا شد زیرا من به تقلید کسی می بالم که شجاعت دارد روزی از شوق بلوغ سفرم را به خدا با تو آغاز نمودم زیرا به خیالم تو مناسب بودی ولی افسوس کنون دست تو رو شده است نکند می خواهی عذر و علت بنویسی که هنوز دین ما در خطر است با سکوتت به کدامین آیین خدمتی می کردی ؟ دین تو خاموشست نکند ترسیدی چهره ات را به نماز به خلائق ننمایند دگر یا که از سهم امام توشه ای کم نشود یا که دین در خطر است ؟ تک به تک مسأله ها را خواندم ولی افسوس نفهمیدم من قتل و کشتار همین بی گنهان جایز بود ؟ در کدام مسأله ات با شکنجه تو کنار آمده ای ؟ یا کدامین آیه به تجاوز به اسیران و زنان نازل شد ؟ باز هم می گویی دین ما در خطر است نه عزیزم من و تو در خطریم دین اگر دین باشد مقصدش زندان نیست مکتبش کتمان نیست رهروش باطل نیست مرجعش ساکت نیست مرجع تقلیدم !
به خیابانها بیا عاشقان منتظرند دین ما فریاد است