اولین پرواز با هواپیما را در ایران پس از اقامت چند روزه در زاهدان به یزد تجربه کردم که خاطره انگیز بود. از مشاهدات در فرودگاه زاهدان همین بس که بیشتر به قلعه نظامی شبیه بود تا محلی امن برای پرواز. تعداد افرادی که مسلسلی بر شانه یا سلاحی کمری بر پهلو داشتند و بیسیم در دست فشار میدادند از تعداد کارکنان و مسافران بمراتب بیشتر بود. پس از دو بار بازرسی بدنی و زیر و رو کردن محتویات بار و توشه ، دیگر جائی نمانده بود که سرکی نکشیده باشند. هنوز چند لحظه از حرکت آهسته هواپیما بر روی باند نگذشته بود که تقریبا همزمان از چند نقطه هواپیما فریاد بلند شد که: بسلامتی امام زمان صلوات. بیش از نیمی از مسافران زیر لبی و فقط تعدادی با صدای بلند صلواتی فرستادند و پس از چند لحظه مجددا فریادی بلند شد که بسلامتی و پایداری جمهوری اسلامی صلوات. فقط سه یا چهار نفر پاسخی دادند و سکوت برقرار شد. یادم بدوران اتوبوسهای دماغ دار 50 سال پیش و مسافران آن دوره افتاد که تا مقصد بسلامتی شوفر و شاگرد و چرخ ماشین و سگ و سوتک درخواست صلوات میشد. زمان عوض شده بود ولی مردم فریبی و حماقت پروری بهمان صورت مانده بود.
هواپیما بسیار کثیف ، مهماندار ریشو بسیار بی ادب و طلبکار ارث پدر. آب نباتی که با سبد پلاستیکی بسوی مسافر جلوئی ما دراز کرد و به طعنه گفت حاج آقا فقط یکی بردار تا به بقیه هم برسد. مرد محترمی که با پسر جوانی در ردیف جلو نشسته بودند زحمت بخود ندادند که نگاهی و حتی تشکر کنند. نشستن هواپیما در فرودگاه یزد و باز شدن درب هواپیما بداد خیلی ها رسید که از شدت گرما و بوی دود نفت داخل هواپیما عاجز شده بودند.
در فرودگاه یزد همه با عجله در حال گریز از محیط فرودگاه و پناه بردن به خنکی خانه و کاشانه خود بودند. یکی از دوستان حاجی امیر در انتظار ما بود و پس از سلام و تعارف خیلی گرم و ماچ و بوسه های زیاد ، بخانه وی در محله صفائیه رفتیم. خانه بسیار بزرگ و کاملا نشانه مکنت و ثروت صاحب خانه بود. در طول راه حاجی از وی تعریف زیادی میکرد که پدر منصور خان صاحب ثروت و مکنتی زیادی نبود بلکه یک باغ بزرگ انار داشت و با کشاورزی و باغداری زندگی میکرد. پس از مرگ زودرس از خود چند قواره بزرگ زمین که ارزش کشاورزی نداشت و دو باغ بجا گذاشته بود ولی همین زمین ها پس از سالها جزئی از شهر شده و سر به قیمتهای جهنمی زدند. خودش تاجر است و با کمک دو پسرش در دوبی واردات لوازم خانه دارند و صادرات میوه و بخصوص انار و بادام.
بمحض رسیدن به خانه به زیر زمین بسیار خنکی منتقل شدیم که منقل و بافور آماده و چای داغ و چند ظرف شیرینی و شربت خنک انتظار ما را میکشید. با ذکر آنچه در زاهدان بر من گذشته و تائید حاج امیر از کشیدن تریاک معاف شدم ولی از شیرینی های تازه و معطر نمیشد گذشت. پس از ساعتی سر صحبت باز شد و میزبان از جوانی و زمان انقلاب و بعد از آن صحبت راند که یزد شاید تنها شهر ایران بود که قبل و بعد از انقلاب حتی یک کشته هم نداد و حتی رئیس ژاندارمری یزد سرهنگ ش. از اهالی لامرد فارس بعد از انقلاب آزادانه به سرزمین خود بازگشت. از روحانی انقلابی شهید و گرانمایه! شیخ صدوقی صحبت راند که این آیت الله بزرگوار و نماینده خمینی و نماز گزار جمعه در تمام طول دوران بعد از انقلاب از دزدی و پستی و رذالت و خونریزی و قتل و چپاول و شهوترانی و مال اندوزی لحظه ای فروگذاری نکرد و تا زمانی که مزد جنایات خود را دید کمتر خانواده زندانی و غیر زندانی در یزد زخم تیغ این مردک دزد و بیشرف زخمی بر تنشان نیامده بود. بسیاری از املاک مردم را ابتدا وقفی خواند و بنفع خود مصادره و سپس همه را تبدیل به احسن کرد و پس از مرگ شهید سوم محراب نامیده شد و فرزند خلف این شهید! بار این زحمت طافت فرسا را بدوش کشید و با ایجاد بنیاد صدوق به غارت مال و منال مردم زیر لوای جمهوری عدل و داد اسلامی ادامه داده است. میگفت برای حقظ امنیت و باز گذاشتن دست وی در غارت و چپاول مردم و باجگیری از این و آن ، این شهید زاده 200 آدمکش در اختیار دارد و هم اکنون به غارت خلق و دادن سهم امام به دفتر رهبری مشغول است بشرطی که نامی از وی در هیچ کجا نبرند! از ثروتهای بادآورده این و آن شیخ و فرمانده سپاه و مدیر و مسئول و استاندار و سایر ماموران ریز و درشت حکومتی نام برد و اینکه آبدارچی سابق و بیسواد شیخ صدوق به عنایت اسلام فقاهت ولی به میلیارد میگوید زکی و دارای دو دکترای معدن شناسی از ایران و سوریه است! این آبدارچی سابق با اتوموبیل بنز ضد گلوله رفت و آمد میکند و دو اتوموبیل مسلح دیگر نیز وظیفه حقظ جان ایشان را دارند.
Labels: سفر
دوست مـن "خـلایق آنـچـه لایـق"ـ
این حـرف رو از بزرگـترها می شـنیدم و حالا خـودم هـم در عـمل بـهش رسـیدم
مـردم ایران لایق یک حـکومتی مـثل هـمینکه الان هـست هـستند
اون رژیم پادشاهی خــیـــلـــی از سـرشون زیـاد بـود
خـیلی
کـیانوش