Invisible Hit Counter
ورجاوند
سال 1389
سال تبلور آزادیخواهان ایرانی
سال سقوط ولایت مطلقه فقیه
Sunday, May 25, 2008
زاهدان

آن شب را با هزار فلاکت و در حالتی بین خواب و بیداری و ترس از فروریختن ستاره های دنباله دار روی سرم به صبح رساندم. صبحانه را بدون حضور مهماندار شروع کردیم تا آنکه صاحبخانه با منقل و بافور وارد شد و از این بابت خیالم راحت شد که اصرار بمن نمیشود. همه فهمیده بودند که شب قبل را با بیچارگی به صبح رسانده بودم.

خیلی مایل بودم زاهدان را ببینم و با مردم کوچه و بازار گپ بزنم ولی صاحبخانه گفت بلوچها نسبت به غریبه ها (عموما فارسها) حساسیت دارند و بهتر است همراه خودش باشیم. ساعتی بعد در تویوتای کرم رنگی که خودش بغل دست راننده نشسته بود به طرف شهر براه افتادیم. در راه شمه ای از موقعیت شهر را برایم داد که شهر در تب و تاب است و مردم روی خوشی با غیر بلوچ نشان نمیدهند زیرا آنان را یا مامور حکومت میدانند و یا باعث عقب ماندگی بلوچ! قبل از پیاده شدن از ماشین گفت عینک های دودی را بچشم بگذارید و مستقیم در چشم کسی نقطه معینی خیره نشوید! و در ضمن بدانید که حرکات و رفتار شما زیر کنترل است! نزدیک بازار پیاده شدیم و در معیت صاحبخانه و دو بلوچ دیگر (شاید بعنوان محافظ) در پیاده رو قدم میزدیم. گشت تویوتای سپاه با تیربار روسی نصب شده روی آن توجهم را جلب کرد و برای آنکه وضعیت را گوشزد کرده باشد گفت وقتی سر چهار راه رسیدیم نیم نگاهی به طبقه سوم ساختمان روبرو بیاندازم.

حدود ساعت 10 صبح بود و کم کم مغازه ها باز میشد. سر چهار را که رسیدم متوجه لوله تیرباری شدم که قسمتی از آن از پنجره بیرون بود. هیچ نشانی از آن نبود که بخواهند وجود تیربار را مخفی کنند بلکه عمدا آنرا بعنوان تهدید و ارعاب به نمایش گذاشته بودند. نیم نگاهی به طبقات بالای ساختمانها انداختم و از چهار طرف لوله تیربار خارج بود و روی زمین سنگر های با کیسه شنی ولی کسی داخل آن دیده نمیشد. خیابان اصلی و مرکز داد و ستد زاهدان بیشتر به صحنه جنگ و نبرد شبیه بود تا بازار. از بلندگویی هم که محل نصب آنرا پیدا نکردم قرآن خوانده میشد. صاحبخانه باز توضیح داد از این بلندگوها برای اذان ظهر و عصر هم استفاده میشود که اذان شیعی میخوانند و اهل سنت را عمدا تحریک میکنند. گویا سالهای قبل چند مولوی و مفتی هم به این اذان خوانی اعتراض کرده بودند که با برچسب وهابیگری روبرو شده و کسی از سرانجامشان اطلاعی ندارد! و دیوارها پوشیده از نقاشی و پوسترهای حکومتی و پر از جملات بی محتوائی که خود گویندگان نیز به آن باوری ندارند.

کسبه و رهگذر اهمیتی به این وضع نمیدادند و بنظر میرسید به آن عادت کرده اند. عین این وضعیت را در کردستان و بخصوص در پاوه نیز دیدم. حکومت نظامی آشکار و با تمام امکانات و ایجاد ارعاب دایمی در میان مردم و نشاندادن بازوی نظامی حکومت.

با آنکه هنوز صبح بود ولی هوا گرم شده و احساس تشنگی میکردم. به دکه نوشابه فروشی رسیدیم و درخواست لیوان آبی نمودم. یکی از همراهان جلو پرید و چیزی بزبان بلوچی گفت و دکه دار لیوان پر از یخ را با آب بطری پر کرد و بطرف من دراز نمود. بهایش را پرسیدم که دکه دار نگاه پرسش جویش را به همراه انداخت و گفت پرداخت شده! از همراه پرسیدم بهای آب بطری چقدر است که صاحبخانه با ادب گفت تا اینجا هستید از قیمت چیزی نپرسید. منظور وی را درک نمودم و گفتم قصد جسارت به مهمان نوازی شما را ندارم بلکه مایلم بهای اقلام را بدانم. خیالش راحت شد و گفت بطری آب معمولی 3 تومان ، با یخ 4 تومان ولی نوشابه قوطی خارجی ارزانتر است! داخل مغازه ها از انواع کالای بنجل خارجی پر و نکته قابل توجه آنکه اگر با دلار پرداخت میشد بهای آن بسیار ارزانتر بود! بزبان ساده آنکه پول ایران در خود ایران ارزش نداشت. کالاهای ساخت ایران گرانتر از نوع خارجی آن و بنظر میرسید فقط برای تمسخر یا مقایسه قیمت آنجا گذاشته بودند. وارد یک مغازه لباس فروشی شدیم که لباس بسیار زیبا و رنگارنگ بلوچی با آینه و منجوق دوزی زیبائی آنجا بود. مغازه دار ادعا میکرد برای دوخت آن سه ماه کار روی آن انجام شده و بهای آن 1850 تومان بود. بعد فهمیدم که بعضی از لباسهای زربفت بلوچی تا 5 میلیون هم بفروش میرسد. با آنکه کولر مغازه ها روشن بود ولی خارج از مغازه ها گرما بیداد میکرد. موضوع بسیار تاسف آوری که در خیابانهای زاهدان بچشم میخورد ابتدا کثیف بودن شهر و حتی مرکز و بازار و بوی بد بسیار شدید در همه جا و از آن بدتر نگاه خشم آور همراه با نوعی تنفر بلوچ ها نسبت به غریبه ها (غیر بلوچها) بود.

تا چند شب بعد هم در حضور منقل علیه السلام تفسیرات مختلف از اوضاع نا آرام و انفجاری مناطق مرزی و بخصوص بلوچستان و سیستان را شنیدم. از فقر شدید اقتصادی و فرهنگی که عمدا و با فشار دایمی به مردم تحمیل میشود. رقم بسیار بالای بیسوادی در استان که از بی توجهی عمدی دولت مرکزی در طول سالهای بعد از انقلاب به این قوم وارد شده ، تزریق روایات مذهبی بی پایه و اساس و چسباندن آن به خلفای اربعه ، از نفرت عمومی قوم بلوچ نسبت به اهل مرکز ، سیاه بندیهای احمدی نژاد و سایر جیره خواران حکومتی در مناطق مرزی ، دزدی های میلیاردی استانداری و امام جمعه زاهدان و فرماندهان سپاه ، واردات سالانه صد ها تن مواد محدر توسط سپاه پاسداران و ارسال آن با کمک ستون های تریلی یخچال دار با حمایت نظامی واحدهای ویژه سپاه ، ارسال فواحش آلوده به ایدز به استان های مرزی برای نابودی جوانان ، تبعیض نژادی و مذهبی شدید ، حکومت نظامی دایمی و کشتار زارعان از همه جا بیخبر در کوه و صحرا ، گرانی وحشتناک ، غارت معادن زیر زمینی ، ایجاد نا امنی عمدی توسط عوامل حکومتی و .... و از همه بدتر آنکه قوم بلوچ جانشان بلب رسیده و مانند بشکه باروتی آماده انفجار بوده و در انتظار شعله یک کبریت.

یکروز هم مهمان معلم بلوچ دیگری بودیم که از انسانیت و شرف این جوان بلوچ هر چه گویم کم گفته ام و برای اولین بار نان تهیه شده از آرد هسته خرما خوردم. از چند روز اقامتم در این سرزمین سوزان فهمیدم ، قوم غیور بلوچ بسیار مهمان نواز و داشتن و خدمت به مهمان را افتخار قومی و عادت خود میدانند و فرق نمیکند این مهمان همراه و هم مرام و یا مخالف عقاید آنها باشد. شاید همین مردانگی و انسانیت و سادگی و بی شیله پیله گی این قوم شریف است که مشتی مزدور حکومتی به ضرب اسلحه و کشتار بر اوضاع مشرف هستند و هر روز تکه ای از انسانیت این هموطنان را از آنها غصب میکنند.

Labels:

2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
دوست عزيز به اين قوم سلحشور متاسفانه درتمام ادوار وبويژه در اين حكومت بيش از اقوام ديگرظلم شده و از غيرت و مردانگي اين نوادگان يعغوب ميباشد كه با اينهمه بيداد برخلاف پرخي پيوسته ايران دوست مانده اند و دمى از جدايى و ... نزد ه اند

Anonymous Anonymous said...
سلام دوست محترم
کمتر وبلاگ نویسی غیر بلوچی را شناخته ام که به سادگی قوم بلوچ را چنین معرفی کند. بگذارید جمله ای تاریخی از عبدالمالک ریگی را برایتان بازگو کنم:
(خواهان این نیستیم که خون کسی ریخته شود یا انسانی حقوقش پایمال شود ولی اگر بنا بر این باشد که شما حق ما را به روش قانونی ندهید ما حق خود را به همان روشی که شما آنرا از ما گرفتید آنرا از شما پس می‌گیریم)
از شما ممنونم