Invisible Hit Counter
ورجاوند
سال 1389
سال تبلور آزادیخواهان ایرانی
سال سقوط ولایت مطلقه فقیه
Friday, July 27, 2007
وحشت بزرگ - بخش 2

در حرفه آخوندی همیشه سه آرزو وجود دارد ، بالا نشینی و متکلم وحده بودن و مستمع بره وار داشتن. هندی زاده هر سه را با یکدیگر ادغام و به آرزویش رسیده بود. طبقه بالا مینشست و اجازه منبر رفتن و اظهار نظر بکسی نمیداد و دوربین های تلویزیون کار انتقال اراجیف ویرا بتمام ملت که تصور و آرزوی آزادی را داشتند منتقل میکرد. حال باید این بالانشینی را در مقابل صف گرگان حفظ میکرد. از نظر فقهی و اجتهاد بالا دست زیاد بود و شاید خمینی در رده هشتم قرار میگرفت ولی هیچکدام قدرت مقابله مستقیم را در خود نمیدیدند. از طرفی دور شدن از گذشته تاریک لازم بود ، کسانیکه خمینی را از نزدیک میشناختند و با او مستقیم و غیر مستقیم سر و کار داشتند ، میدانستند آنی نیست که تبلیغاتش میرود و سیاهی وی تنها به لباسش ختم نمیشود بلکه تمساح قدرت طلب و گرسنه ایست که تازه شکار دست و پا بسته و از نفس افتاده ای را بعنوان خوان یغما در مقابلش گذاشته اند. هنگام آن بود که پرده ای دایمی بر گذشته سیاه وی کشیده شده و مقام قدیسی و فرشته سا بوی بدهند. حس کینه و انتقامی را که سالها از سران رژیم پهلوی داشت و جبران حقارت تبعید به عراق را از آنان میگرفت و از طرفی برایش مسلم بود همیشه بازیچه بازاریان متنفذ و خوانین عشایر و صاحبان پول و قدرت قرار گرفته و از طرفی فقهای قم و تهران از نوکرصفتی و قدرت طلبی و بدعت گذاریهای وی آگاه بودند. غیر از تعدادی انگشت شمار و همفکر که نظیر خودش سفره قدرت را پر از عنوان و افتخار و برکات زمینی دیده بودند ، احساس نفرت وی نسبت به بقیه بخصوص مکلا های تحصیل کرده و محققین فقهی و روشنفکران روز بروز مشهود تر میشد. اطرافیان میدانستند با کوچکترین اشتباهی فرمان قتل و نابودی و یا حداقل تکفیر خود را صادر کرده اند. میدانستند باید طوق بندگی و قبولیت سروری یا بزبان فقهی بیعت با خمینی را بگردن نهند و بسیاری تا زمان مرگ وی ، اطاعت کورکورانه از ویرا از نماز شب واجب تر میدانستندو ترک نکردند. تمام رهبران و آیت آلله های و حکام فعلی از این قماش هستند و آنان که حتی رویای مقاومت یا مخالفت کردند یا زیر خاکند و یا هنوز زندانی افکار خبیث خمینی.

هیئت شعارنویسان دایما و بطور شبانه روزی شعارهای جدید تهیه و توسط بوقهای تبلیغاتی و بخصوص امامان جمعه بخورد مردم میدادند. هندی زاده پیر آرزوی آنرا داشت که مورد پرستش باشد و حتی او را بالاتر از این و آن قدیس یاد کنند و الحق بادمجانهای دور قاب از اینکار هم غافل نبودند و آن مدیحه معروف" اماما بگو خودتی " را پس از بارها انتشار در تلویزون و رادیو مطبوعات بنا به اعتراض گلپایگانی و سایر فقهای قم شخصا وادار به تکذیب شد.

بکارگماری ایرانیان جوانی که از سراسر آمریکا و بخصوص تگزاس و به ترغیب ارباب خود یزدی وارد ایران شده بودند ، طلیعه موج جدیدی از مدیران روشنفکر و بی تجربه ولی ظاهرا اسلامی و انقلابی را در سطح مشاغل مدیریت و کلیدی بهمراه داشت. خمینی از همان یکی دو روز اول فهمید اداره مملکت آسان نیست و با فرمان و فتوا کارها پیش نخواهد رفت. علاج کار را رفراندم تشخیص دادند و بازرگان بازیچه معتبر روز ولی بی تجربه در امور مملکتداری از قانون اساسی فرانسه و بلژیک نام برد ولی خمینی از اسلام و قانون بر اساس الغاء ترس از خدا بجای هر قانونی پافشاری میکرد. خمینی اصولا به قانون گزاری اعتقادی نداشت و همیشه میگفت فرامین اسلام و کتب و احکام همه چیز را پیش بینی کرده است و اگر لازم بود فتوای ولی فقیه میتواند قانون مشروعه بی چون و چرا باشد و نیازی به نوشتن قوانین جدیدی نیست! متشرع کاسه لیس دیگر خامنه ای هم همین نظر را داشت ولی بعکس نوری میگفت زمان عوض شده و صیقل قوانین لازم است. در گعده های هر روزه در جماران گروهی دیگر از ملایان متنفذ جوزه علمیه قم متفق النظر بودند که فقها قوانینی را از روی قرآن تهیه کنند و آنرا قانون اساسی بنامند و هر کجا که لازم شد ولی فقیه فتوای جدید دهد. طالقانی و بهشتی و بنی صدر و نوری بصف مخالفین پیوستند که یا تمام قرآن و یا انتخاب قوانینی از قرآن شرک و شک است. فریاد خمینی در آمد که " تحجرگرايان و مقدس‌‏نمايان احمق در حوزه علميه كم نيستند " . اساس رفراندم بر پایه آن شد که " جمهوری اسلامی ، نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر " ولی خیلی زود و با شنیدن کلام سخیفی که به قطب زاده نسبت داده شد و گویا گفته بود: آخه جمهوری اسلامی چی؟ حمهوری اسلامی گوز یا جمهوری اسلامی خمینی؟ تخفیف کلی داد و جمهوری اسلامی ایران را پذیرفت! ولی جسارت وی بی جواب نماند.

قدرت نمایی لازم بود ، اعدامهای شتاب زده با فتوای " اسلام خون میخواهد " صادر و همزمان با آن قبضه کردن مطبوعات و تلویزیون توسط قطب زاده نفس سئوالگر را در گلو خفه میکرد. بکمک بسیج و کمیته شناسائی ها آغاز و هر روز صورت بالا بلندی از اسامی و آدرس ها به مدرسه رفاه ارسال و همانروز دستور اعدامها به خلخالی صادر و از این شهر به آن شهر گروه های مختلف تیرباران و اعدام میشدند. نشر تفاضیل این اعدامها با حروف درشت در روزنامه های سراسری و همیشه در صفحه اول برای ارعاب عمومی و تحت شعار " بسم الله القاسم الجبارین " ظاهرا نشانه محکم شدن پایه های رژیم ولی در حقیقت ترس رژیم از پاتک ناگهانی و بیداری مردم و درک فریبها بود. برای پاک نگهداشتن دست رژیم لازم بود مردم در حالت بیم و امید بسر برند. لازم بود وحشت رژیم از کودتای نمونه 1332 و در واقع ترس ذاتی خمینی را به توده ها انتقال داد و با نگداشتن مردم در وحشت درونی دایم ، ستونهای قدرت را استوار ساخت.

Labels: , ,