داشتم نماز شب می خواندم رسیدم به دعای چهل مومن ، غرق در نامبردن اشخاص مومن بودم که از ته دل برایشان طلب مغفرت می کردم چشمهایم بسته بود در همان حالت پیرزنی را دیدم ، درب اتاقم ایستاده بود، مثل یک شتر مرغ بود گردنش مانند شتر و بدنش دقیقاً مانند مرغ می کرد اشاره میکرد که برای من هم دعا کن . خلاصه بعد از نماز بهش گفتم : چند سالته ؟
جواب داد : 3254 سالمه
گفتم : تو خونه ما چکار می کنی چرا تا حالا تو را ندیده بودم.
گفت : خیلی وقته که اینجا م از ترس تا می آیی به خانه من می روم بیرون ، آهسته می روم و آهسته می آیم تا تو منو نبینی امشب دیگه خسته شدم من از گناهانی که کردم ناراحتم برام دعا کن . ( صورتش بسیار چروکیده و موهایش فر و ژولیده بود ، فهمیدم که حامله است و دوران حاملگی اش 5 سال است ) بنا به گفته خودش
اما بعد از آن هر روز می دیدمش توی اتاق آخری خانه ما بود یکروز دیدم داره بی قراری می کنه گفتم چی شده ؟ چیزی نگفت فقط با اشاره اتاق آخری را نشان داد رفتم داخل اتاق ساعت 3 نیمه شب بود دیدم یک جن بسیار سیاه و هیکلی داخل اتاق دراز کشیده و خرناس می کشد ، بیدارش کردم و او را از اتاق بیرون کردم ( ماجراهای زیادی بعدها برام درست کرد ) این شتر مرغ ، پیرزن مظلومی است خیلی اذیت و آزارش می کنند ولی وقتی عصبانی می شود قیافه اش واقعاً دیدنی است و حمله های سختی می کند که من تعجب می کنم .
خلاصه چند سالی بود که می دیدمش ولی مدتی است که دیگر نمی بینمش بعضی وقتها که یادش می افتم برایش دعا می کنم که خدا از گناهانش بگذرد.
اینها را به صورت خیلی خلاصه می نویسم اگر پرده از روی چشمهایتان برداشته شود هر روز برایتان چیزهای جدیدی منکشف می شود که غرق در حیرت می شوید.
جاده حیرت بسی پر پیچ بود لطف ساقی بود و باقی هیچ بود
Labels: خرافات