با سپاس از دوست عزیز الف. دادپی که اجازه دادند شعر بسیار زیبای ایشان را در معرض دید دیگران قرار دهم. بخوانید رنج دل شاعر را که من نام آنرا آدم شدن گذاشته ام
يک نفر اين جا هست
که سوالي دارد؟؟
...
چه کسي پاسخ گوست؟
چه کسيهست که روشنکند اينذهنمرا
و بگويد که چرا؟
کوله پشتي هامان پر از حرف قشنگ
حرف ها رنگ به رنگ
و دريغا که به هنگام عمل
مشت هامان خالي است
از همين روست که هنگام شعار
هرچه مشت است گره خورده و بسته ست
چشم ها هم خسته ست
چه کسي پاسخ گوست؟
ما چه کرديم به جز چند شعار و شب شعر؟
خوردن کيک و سن ايچ
يک تجمع سر پيچ
و تحصن و همايش
و آخر هم هيچ....
چشم وا کن و ببين !
دور فکر من و تو
حلقه هاي کَپَک است
دست هامان همگي بي نمک است .
همتي بايد کرد
تا که آدم بشويم
دست برداريم ز شعر و ز شعار
ز قيافه ز اِفه
همتي بايد کرد
مطمئنباش که حلميشود اين معضل عدل
اگر آدم بشويم
مطمئن باش که آن پيرزن کور و فقير
آن پسر بچه ي تنها و يتيم
فقر را مي فهمند
عدل را مي دانند
قصه ي ما را هم
از همين روست به ما مي خندند
من و تو آمده ايم
تا که انسان بشويم
تا که بگشاييم بند ها از پي هم
عدل يعني ز تعلق ... ز مَنيت همگي وا بشويم
عدل يعني پر پرواز پرستو بشويم
عدل يعني من و تو ما بشويم
عدل يعني که نقاب از رخ خود بر بکشيم
عدل يعني که بخواهيم که … آدم بشويم
الحق که گل گفته این دوست شما
چقدر زیبا بود بسی لذت بردم ورجاوند عزیز
واقعا شعر زیبایی بود
دستتان درد نکند
پاینده ایران
ورجـاونـد عـزیز، حالا مـــن با وبلاگـم مشکل دارم
شـــما چــرا بــروز نــمی کـنی ؟؟؟