این پاسخی است به مرد پیر و بابک جوان
به کدامین درد بنالم ، به هر کجا که میروی بوی خون است و مرگ و سردابه های شکنجه مدعیان الوهیت.
کدامین را باید گفت ، خیانت ها ، جنایت ها ، فقرعمومی ، فحشا ، ظلم و ستم ملایان حاکم ، دکان مذهب ، خدا پنداری خامنه ای ، اسارت عزیزان ، نسل نفرین شده ، غم از دست دادن برنایان ، غارت بیت المال ، جنگ طلبی حاکمان کثیف ، خانواده هزاران ملای یک از یک پست تر و دون تر ، فرمانروایان جابر.
از چه باید گفت ، رنج ملتی اسیر یا سرور مزدوران رژیم ، زندانهایی که جوانان را میبلعند و استخوانی نیز از آنان باقی نمیماند. از حوضچه های اسید برای حل گوشت و پوست هموطنان دگراندیش بگویم یا بخشش سرمایه های ملت به این و آن تروریست. از خود بزرگ پنداری دکتر جلاد و آدمکشی که رییس جمهور منتصب ایران است یا از اربابش که بافور از کنار دستش جدا نمیشود.
از تلاش این خودمحوران تازه بدوران رسیده برای تهیه بمب انمی بگویم یا از نابودی ملتی که معالأ نتیجه این اشتیاق را با مرگ خود خواهد دید یا از مردمی ساده دل که خدا را فراموش کرده و دیوانه ای معتاد را خدای خود کرده اند.
از دختر بچگان نه ساله ای که برای جوان ماندن پیران درمانده رژیم اسیر مکنونات جنسی آنانند. یا از مفعول بودن و بیریشی طلبگان دانشگاه فیضیه.
از بیداری ملت نوشتی ، قلم مریزاد ولی کدام ملت؟ ملتی که بسبب بی اعتمادی بخود و دمیدن نفس وابستگی به روح و ذهنشان ، نفس انسانی و شان خویشتن را فراموش کرده و به این و آن موهوم میچسبد و برای این و آن مرده شهوت پرست و طالب قدرت و تشنه نام که به مرگ طبیعی یا از مرضی مهلک ، قرنهاست مرده و پوسیده و امروز نا آگاهان ما جسم و روح خود را رنج و شکنجه میدهند و خون آلود و شرحه شرحه میکنند و آنرا عزاداری مینامند.
از تحصیلکردگان ایرانی مقیم خارج بگویم که در کشوری دور سکنی گزیده و از آزادی و دموکراسی در آن بلاد لذت میبرند و در عیش و نوشند ولی سفره رقیه و ابوالفضل و زینب را سنت ملی ایرانیان!! معرفی میکنند و وقتی از آنها سئوال میکنی اینان که بودند یا چه کردند؟ میگویند: نمیدانیم ولی اینها جزیی از مقدسات ماست، در خون ماست ، آقا گذشتگان ما کردند ما هم میکنیم ، صواب دارد!!
از حماقت و بی فرهنگی مدرکداران داخلی بگویم که روح و روان خود را بخاطر مال دنیا به اراجیف ملایان فروخته اند یا از هزارانی که معجزه را کرامت لایتجزای فلان امامزاده ای میدانند که اگر آنرا بشکافی لاستیک کهنه بجای استخوان پوسیده میبینی؟ یا بگویم ملت ما هنوز اسیر آب سقاخانه اند.
از رابطه تلفنی با امام رضا بگویم یا دعای دویست تومانی در چاه جمکران.
از بی آبرویی و بی تمدنی ملتی بگویم یا از مغز شستگانی که ثبت نام استشهادی میکنند. از نمایشات روحوضی رژیم برای بازی با دل ساده پسندان و پوپول های وطنم بگویم که دیروز غنی خود را فراموش کرده و فریب نرخ روز را به جان و دل میپسندند.
از روشنفکران و دگراندیشانی بگویم که بار ملامت و رنج بلاهت و زرد رویی این ساده اندیشان را با سرخی خون خود میپوشانند و تاریکی روح و روان آنانرا با روشنی شمع وجود خود روشن مینمایند.
از کدامین درد بگویم که تازگی داشته باشد؟
درد نا آگاهی و استحمار یک ملت یا استثمار و استعمار مذهبی مشتی وطن فروش عبا به تن لایشعر؟
براستی وقت ان نرسیده برای رسوای دژخیمان ولایت فقیه
انان که خود را صاحب قلم میدانند
به اتحادی جامع و واحد در جهت رسوای این خائین
بردارند ؟
در شگفتم ایا انان که با افتتاح پروژه های همچون رادیو فلان و بهمان ..
ودرست کردن حصاری احمقانه در حال سرگرم کردن مخاطبان خود هستند به راستی گامی بلنددر جهت اهداف رژیم ولایت فقیه که همان نگه داشتن اندک دگراندیشان و جامعه ناتوان جوان ایرانی
در جو بی خبری و جهل و نادانی است بر نمیدارنند ؟
در شگفتم ؟
منایع خبر رسانی که به اخبار وبلاگها نیز می پردازند
با گزینشهای احمقانه خود ..دقیقا گام برای حمایت از این رژیم جهل و جور
نا خواسته و یا خواسته برمیدارنند ؟
چرا ؟
براستی چرا ؟
باید مثنوی هفتاد من نوشت تا ابعاد فاجعه را به تصویر در آوریم.
paiande iran va to duste khube man!!!