شیخ الشیوخ سالهاست بدلیل ترس و وحشت از رفتار گذشته و تحریکات و دلهره هایی که اطرافیان با صحنه سازیهای مکرر برایش زمینه چیده اند ، تقریبا از انظار عمومی بریده و فقط در جایی سر و کله او ظاهر میشود که کاملا مطمئن شده باشد خطری جانی برای وی نیست و توطئه های محرمانه دوستان روحانی در حال اجرا نمیباشد و محرمان و پیشمرگان زبده وی کاملا و از همه جهت زمام امور آن محل را در عنان اختیار دارند. در مواردی هم که بدلیلی خود را ظاهر میکند همه اطرافیان و مستمعین از خودیهایی هستند که از زیر تیغ اطلاعات و بازرسی های مکرر گذشته و مقابل نام آنها ده ها امضاء و مهر تائید شد ثبت شده باشد. اگر گاهی هم بخواهد عقیده ای از خود نشان دهد و یا بیگدار به آب بزند ، بقیمت جان مردم بیگناه و مثلا بمبگذاری در شیراز صحنه را برایش فراهم میکنند تا مبادا مالیخولیای وی قدری آرامش یابد. از نظر روانی میتوان از گفته های وی که پس از هزار بار فیلتر شدن منتشر میشود این وحشت را بخوبی دریافت زیرا دایما از دشمن نام میبرد و دشمنان داخلی و دشمنان خارجی و دشمن روحانیت و دشمن خدا و دشمن مرعی و نامرعی تکیه کلام دایمی وی شده است. بهیچ تنابنده ای اعتماد ندارد و از سایه خود نیز وحشت دارد. از طرفی بخاطر اعتیاد شدید که یکی از عوامل همین مالیخولیاست ، طول زمان ظاهر شدن در انظار عمومی نیز نمیتواند از یک و حداکثر دو ساعت بیشتر باشد.
برای خاموش کردن روحانیونی که از زیر و زیر و ترفندهای وی اطلاع دارند بعنوان خفه شو و گم شو ، وزارت ، ریاست ، مدیدریت و حظانت صله کرده و با حاتم بخشی از سرمایه های ملی و پر کردن جیب لباده ها ، آنها را مطیع خود کرده و مسکوت نگهداشته است.
یکی از شگردهای زیر پرده دستگاه رهبری که کاملا جنبه رسمی بخود گرفته ، استفاده از شریعتمداری بعنوان سخنگوی نظرات و عقاید شیخ الشیوخ در مورد وقایع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی روزمره است که همیشه در میان مقالات روزنامه کیهان بنوعی واژه دشمن یعنی تکیه کلام مقام فقاهت جهان شیعه رویت میشود. اگر این روزینامه مقاله ای در مورد مثلا شکر بنویسد در حقیقت خطاب مستقیم مکارم است و اگر نظری علیه دانشجویان فلان دانشگاه بنویسد معنا آنست که آقا نظر موافقی نسبت به مدیریت و عملکرد رئیس آن دانشگاه ندارد و اگر یکی از ابواب جمع از نظر بیافتد فورا تبدیل به روحانی نما میشود!
روزنامه کیهان زبان و سخنگوی کذائی در مقاله روز دوم تیر جمله ای بکار برده که نشان دهنده آش شور شده است. مرشد چنین ترنم میکند که " کار اصلی آقایان روحانی معدن داری و کارخانه داری نیست. "
خمینی با همه قدرت طلبی و یکه تازی و فردیت پرستی بخوبی میدانست آخوند حتی آدم نیست که بوی پست و مقام سیاسی و اقتصادی عطا کنند و از ورود روحانیت در این امور خوشحال نبود ولی او هم مجبور بود به این و آن ملا باج بدهد تا بتواند روز را شب کند و سر غروب چرندیاتی را بر منبر جماران بزبان آورد. از جمله کسانی که بیش از همه سنگ سیاست و اقتصاد مملکت را بسینه میزدند یکی شیخ الشیوخ فعلی و دیگری ملای بی ریش بهرمان بود. از فسق و فجور و دنیا پرستی و مآل اندیشی و دنیا پرستی و فساد روحانیت ذوب شده در مافیای ولایت همین بس که امروز مقامی در مملکت و یا پست سیاسی خارجی وجود ندارد که ملائی در راس آن نباشد و بخاطر فساد مافیای ولایت فقهاست که شیرازه همه امور در حال از هم پاشیدن است. آب از کله گذشته و بیمار فقاهت در حال جان کندن است ولی تا زمانی که کاپیتولاسیون روحانیت بر این سرزمین سایه دارد آش همین آش و کاسه همین کاسه است. شیخ الشیوخ راهی ندارد جز حمایت از ستون های همین مافیا یعنی روحانیت.
پ.ن. یا ایها الشیخ الشیوخ ، پرده ها چنان بکنار رفته که حتی مریدان جان بکف نیز دو دل شده و میگویند تا نباشد چیزکی رهبر نبندد شیشکی.
اولین پرواز با هواپیما را در ایران پس از اقامت چند روزه در زاهدان به یزد تجربه کردم که خاطره انگیز بود. از مشاهدات در فرودگاه زاهدان همین بس که بیشتر به قلعه نظامی شبیه بود تا محلی امن برای پرواز. تعداد افرادی که مسلسلی بر شانه یا سلاحی کمری بر پهلو داشتند و بیسیم در دست فشار میدادند از تعداد کارکنان و مسافران بمراتب بیشتر بود. پس از دو بار بازرسی بدنی و زیر و رو کردن محتویات بار و توشه ، دیگر جائی نمانده بود که سرکی نکشیده باشند. هنوز چند لحظه از حرکت آهسته هواپیما بر روی باند نگذشته بود که تقریبا همزمان از چند نقطه هواپیما فریاد بلند شد که: بسلامتی امام زمان صلوات. بیش از نیمی از مسافران زیر لبی و فقط تعدادی با صدای بلند صلواتی فرستادند و پس از چند لحظه مجددا فریادی بلند شد که بسلامتی و پایداری جمهوری اسلامی صلوات. فقط سه یا چهار نفر پاسخی دادند و سکوت برقرار شد. یادم بدوران اتوبوسهای دماغ دار 50 سال پیش و مسافران آن دوره افتاد که تا مقصد بسلامتی شوفر و شاگرد و چرخ ماشین و سگ و سوتک درخواست صلوات میشد. زمان عوض شده بود ولی مردم فریبی و حماقت پروری بهمان صورت مانده بود.
هواپیما بسیار کثیف ، مهماندار ریشو بسیار بی ادب و طلبکار ارث پدر. آب نباتی که با سبد پلاستیکی بسوی مسافر جلوئی ما دراز کرد و به طعنه گفت حاج آقا فقط یکی بردار تا به بقیه هم برسد. مرد محترمی که با پسر جوانی در ردیف جلو نشسته بودند زحمت بخود ندادند که نگاهی و حتی تشکر کنند. نشستن هواپیما در فرودگاه یزد و باز شدن درب هواپیما بداد خیلی ها رسید که از شدت گرما و بوی دود نفت داخل هواپیما عاجز شده بودند.
در فرودگاه یزد همه با عجله در حال گریز از محیط فرودگاه و پناه بردن به خنکی خانه و کاشانه خود بودند. یکی از دوستان حاجی امیر در انتظار ما بود و پس از سلام و تعارف خیلی گرم و ماچ و بوسه های زیاد ، بخانه وی در محله صفائیه رفتیم. خانه بسیار بزرگ و کاملا نشانه مکنت و ثروت صاحب خانه بود. در طول راه حاجی از وی تعریف زیادی میکرد که پدر منصور خان صاحب ثروت و مکنتی زیادی نبود بلکه یک باغ بزرگ انار داشت و با کشاورزی و باغداری زندگی میکرد. پس از مرگ زودرس از خود چند قواره بزرگ زمین که ارزش کشاورزی نداشت و دو باغ بجا گذاشته بود ولی همین زمین ها پس از سالها جزئی از شهر شده و سر به قیمتهای جهنمی زدند. خودش تاجر است و با کمک دو پسرش در دوبی واردات لوازم خانه دارند و صادرات میوه و بخصوص انار و بادام.
بمحض رسیدن به خانه به زیر زمین بسیار خنکی منتقل شدیم که منقل و بافور آماده و چای داغ و چند ظرف شیرینی و شربت خنک انتظار ما را میکشید. با ذکر آنچه در زاهدان بر من گذشته و تائید حاج امیر از کشیدن تریاک معاف شدم ولی از شیرینی های تازه و معطر نمیشد گذشت. پس از ساعتی سر صحبت باز شد و میزبان از جوانی و زمان انقلاب و بعد از آن صحبت راند که یزد شاید تنها شهر ایران بود که قبل و بعد از انقلاب حتی یک کشته هم نداد و حتی رئیس ژاندارمری یزد سرهنگ ش. از اهالی لامرد فارس بعد از انقلاب آزادانه به سرزمین خود بازگشت. از روحانی انقلابی شهید و گرانمایه! شیخ صدوقی صحبت راند که این آیت الله بزرگوار و نماینده خمینی و نماز گزار جمعه در تمام طول دوران بعد از انقلاب از دزدی و پستی و رذالت و خونریزی و قتل و چپاول و شهوترانی و مال اندوزی لحظه ای فروگذاری نکرد و تا زمانی که مزد جنایات خود را دید کمتر خانواده زندانی و غیر زندانی در یزد زخم تیغ این مردک دزد و بیشرف زخمی بر تنشان نیامده بود. بسیاری از املاک مردم را ابتدا وقفی خواند و بنفع خود مصادره و سپس همه را تبدیل به احسن کرد و پس از مرگ شهید سوم محراب نامیده شد و فرزند خلف این شهید! بار این زحمت طافت فرسا را بدوش کشید و با ایجاد بنیاد صدوق به غارت مال و منال مردم زیر لوای جمهوری عدل و داد اسلامی ادامه داده است. میگفت برای حقظ امنیت و باز گذاشتن دست وی در غارت و چپاول مردم و باجگیری از این و آن ، این شهید زاده 200 آدمکش در اختیار دارد و هم اکنون به غارت خلق و دادن سهم امام به دفتر رهبری مشغول است بشرطی که نامی از وی در هیچ کجا نبرند! از ثروتهای بادآورده این و آن شیخ و فرمانده سپاه و مدیر و مسئول و استاندار و سایر ماموران ریز و درشت حکومتی نام برد و اینکه آبدارچی سابق و بیسواد شیخ صدوق به عنایت اسلام فقاهت ولی به میلیارد میگوید زکی و دارای دو دکترای معدن شناسی از ایران و سوریه است! این آبدارچی سابق با اتوموبیل بنز ضد گلوله رفت و آمد میکند و دو اتوموبیل مسلح دیگر نیز وظیفه حقظ جان ایشان را دارند.
Labels: سفر